این صفحه عنوان ندارد

یادداشت‌های گاه و بی‌گاه

این صفحه عنوان ندارد

یادداشت‌های گاه و بی‌گاه

زنده‌مانی دزدکی ما

 

کنار اسمش نوشته: "گفتم پدر رفتی تدبیر نه این بود/ گفتا چه توان کرد تقدیر چنین بود"


می نویسم: مجید این چیه؟ این چیه نوشتی؟


جواب میاد:  مال اعلامیه فوت بابامه.  جنازه بابام رو 5 شنبه هفته پیش از توی یه چاه پیدا کردیم.


یخ می کنم . همینجور مات می مانم. کلمه ها رو دوباره می خوانم و نفسم بالا نمی آید. دل دل می کنم که زنگ بزنم یا نه. خودش زنگ می زند. پدر ساعت 4 صبح برای آبیاری از خانه خارج شده و برنگشته. بعد از یک هفته جنازه اش تصادفا در چاهی پیدا می شود. آدمی بسیار مظلوم و  زحمت کش. خانواده ای بسیار ساده و مهربان..


: ممنون. ببخشید ناراحتت کردم. قصه زندگی ما هم اینجوری نوشته شده دیگه. کاریش هم نمی شه کرد. باید تسلیم تقدیر شد.


- نه تقدیر نیست. عواقب زندگی کردن تو یه مملکت بی صاحابه که جون ادما از هز چیزی بی ارزش تره...


: آره . نماینده شهرستان اومده بود برا مراسم. اونجا بهش همینو گفتم. گفتم اگر ما امروز عزادار شدیم به خاطر اینه که یه مسئول عرضه نداره دهانه یه چاه رو بپوشونه و فقط به فکر جیبشه. جون بابای ما از پول توجیبی بچه اش بی ارزش تر بوده. جنازه رو که پیدا کرده بودن تیم هلال احمر و آتش نشانی ماشالله اینقدر سریع عمل کردن دقیقا 3 ساعت طول کشید تا یه جنازه رو از یه چاه 7 متری بکشن بیرون. دایی ام داد می زد می گفت اگر نمی تونید بذارید خودم برم داخل چاه با مسئولیت خودم. اداره آگاهی تا 3 روز اول اصلا خیالش نبود که پدر ما گم شده. تا اینکه من با بچه های حوادث صحبت کردم  اینا زنگ زدن به معاون اجتماعی نیرو انتظامی اون زنگ زد به رئیس پلیس آگاهی همدان با دستور اون تازه فهمیدن که نه یه وظیفه ای دارن. حالا هم که ما موندیم و طفلک مادرمون که روز به روز داره آب می شه. فقط به خاطر این بی پدر مادر ها ما عزادار شدیم..


درمانده ام. هیچ وقت نمی شود مطمئن بود که این آخرین باری نیست که پا از خانه بیرون می گذاری، که عزیزانت را می بوسی و به آنها خداحافظ می گویی.. در این خاک نفرین شده مرگ را به هر لقمه ی نان به دهان می بریم...



دریغا سرزمین ِنگون‌بخت که از به یاد آوردن ِخود بیمناک است. کجا میتوانیم ان را سرزمین ِمادری بنامیم که گورستان ماست؛

 

آنجا که جز از-همهجا بیخبران را خنده بر لب نمیتوان دید؛

 

آنجا که آه و ناله و فریاد آسمانشکاف را گوش شنوایی نیست؛

 

آنجا که اندوه ِجانکاه چیزی است همهجایاب. و چون ناقوس عزا به نوا درآید، کمتر میپرسند از برای کیست. عمر نیکمردان کوتاهتر از عمر ِگلیست که به کلاه میزنند، و میمیرند قبل از آنکه بیماری گریبانگیرشان شود.

 

 

مکبث، پردهی چهارم، مجلس سوم / ترجمهی داریوش آشوری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد