یک "شنبه" هر چقدر زشت هر چه سیاه "یکشنبه" اما روزی دیگر است آغوشی گشاده میتواند باشد و عشق! باران میتواند باریده باشد بی چتر اضطراب و ما، خیس ما، نگاه! دنبال معنی که هیچ دنبال من هم نگرد میان این واژهها پریشاترم از آن. شعر که هیچ اصلا تمام من فدای تو چه قابلی دارم وقتی که دوستم داری؟ میبوسیام مدهوش میشوم -چه حال دور و غریبی!- تاب میخورم میان دو چشمت بوی رنگین کمان که فواره می زند خیس خاک. می دوم میان واژه ها - سبدم را رها گم کردهام جایی سکوت با باد میوزد
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
داد میکشم سکوت میکنم میایستم باد بوی تنهایی میدهد دلم بوی تو را. مرغی میخواند آن دوردست راه میافتم دستهام بوی باد گرفته باد بوی تو را. میبینی که. سرگشتگی است تا شعر غزل هم که هیچ. بگذار سکوت بمانم اصلا. ... "می دانی که هوای علاقه و وقت ما که اندک و آسمان هم که بارانی.." پاییز ۸۷
|