۱۱:
چشمها
از بهتی ناباور درید،
و تن را
اضطراب مرگی فجیع
در هم چروکید.
در فصل پرهراس وحشت و درد
مرگ
چتر کریه و پر عفناش را
بر آتش و خون
گسترد.
- برجی سترگ فرو ریخت!
ابلیس
با دستار چرک و
ریش و
تعصب
بر آسمان گذشت.
۹:
ماه
با تلخی ِ تمام
از چشمهای بیحالت یک شیر
دور ملالآور همیشگیاش را
آغاز میکند،
یاس و شکست و
هقهق و نفرت
در دیدگان خسته مردم یک شهر،
جا باز میکند.
خونی شتک زده بر دیوار،
بر صخرههای دره پنجشیر!
ابلیس
با دستار چرک و
ریش و
تعصب
خشاب تفنگش را
از جهل
لبریز میکند.
سپتامبر 2001
قسمت دوم این متن را در شب ترور وحشیانه شیر دره پنجشیر و در اندوه شهادت مبارز آزادیخواه٬ احمد شاه مسعود نوشتم. دو روز بعد٬ قسمت اول اضاقه شد.