-
تأیید اعتبار ۲ مرحلهای برای حسابهای کاربری گوگل
یکشنبه 13 آذر 1390 11:50
"تایید اعتبار دو مرحلهای " ویژگی امنیتی جدید گوگل است که اینک در ایران هم قابل استفاده است. وقتی این امکان را فعال میکنید، برای احراز هویت و دسترسی به حساب کاربریتان در گوگل، علاوه بر رمز عبور اصلی، نیاز به یک کد امنیتی هم دارید که به شماره تلفن شما (بوسیله تکست یا پیغام صوتی) ارسال میشود. ظاهرا اس ام اس...
-
بند اول قانون
پنجشنبه 25 آذر 1389 12:46
روز یکشنبه ۲۴ شهر صفر ۱۳۰۷ (۲۸ مهر ۱۲۶۸، ۲۰ اکتبر ۱۸۸۹) ناصرالدین شاه از سفر فرنگستان مراجعت نمود... روز دیگر شاهزاده ها و وزراء احضار حضور شدیم. فرمایش اول این بود که در این سفر آنچه ملاحظه کردیم تمام نظم و ترقی اروپ به جهت این است که قانون دارند. ما هم عزم خود را جزم نموده ایم که در ایران قانونی ایجاد نموده و از روی...
-
ابرقدرت خشمگین، ویکیلیکس و آزمون آزادی مطبوعات
جمعه 19 آذر 1389 13:22
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تفسیری از ماتیاس فون هاین، مفسر دویچهوله : چیزی که احتمالا مسئله شخصی جولیان آسانژ بنیانگذار ویکیلیکس است، اکنون همانند چگونگی انتشار اسناد محرمانه از سوی این پایگاه اینترنتی، به مسئلههمگان در جهان تبدیل شده است. هیچکس به درستی نمیداند که در...
-
قهوهی آقای مدیری و فراموشکاری ما
یکشنبه 18 مهر 1389 18:42
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یکم. "سریال قهوه تلخ به کارگردانی مهران مدیری که قرار بود پخش آن از اول آبان ماه سال گذشته آغاز شود، با وجود اختلافاتی میان مدیران شبکه و تهیهکنندگان این سریال، منتفی شد ..."( اینجا ) "به گزارش...
-
ماه تلخ
پنجشنبه 18 شهریور 1389 19:14
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ۱۱: چشمها از بهتی ناباور درید، و تن را اضطراب مرگی فجیع در هم چروکید. در فصل پرهراس وحشت و درد مرگ چتر کریه و پر عفناش را بر آتش و خون گسترد. - برجی سترگ فرو ریخت! ابلیس با دستار چرک و ریش و تعصب بر آسمان گذشت. ۹: ماه با تلخی ِ تمام از چشمهای...
-
چرا؟
سهشنبه 8 تیر 1389 00:01
مهمترین م سألهی فلسفه، مسألهی خودکشی است یع نی تا فلسفه نتواند به ما پاسخ بدهد، که خودکشی بکنیم یا نباید خودکشی بکنیم، به هیچ مسألهای جواب نگفته است. اصل اصیل در فلسفه این است که به ما جواب بدهد که چرا باید خودکشی کرد یا چرا نباید خودکشی کرد. آلبر کامو
-
برشت نوشت
دوشنبه 7 تیر 1389 23:58
ولادیمیر : حتا نمیشه بلند خندید. استراگون: عجب محرومیتی... //در انتظار گودو
-
زندهمانی دزدکی ما
شنبه 15 خرداد 1389 16:59
کنار اسمش نوشته : "گفتم پدر رفتی تدبیر نه این بود/ گفتا چه توان کرد تقدیر چنین بود" می نویسم: مجید این چیه؟ این چیه نوشتی؟ جواب میاد : مال اعلامیه فوت بابامه . جنازه بابام رو 5 شنبه هفته پیش از توی یه چاه پیدا کردیم. یخ می کنم . همینجور مات می مانم. کلمه ها رو دوباره می خوانم و نفسم بالا نمی آید. دل دل می...
-
یک صبحانه با دو ویزا یا چگونه ویزای خود را به باد بدهیم!
یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 20:45
چه تقصیر داریم ما که چیدمان فرودگاه فرانکفورت نسبت به آن یکباری که ما دیده بودیم عوض شده بود؟ یادمان بود که آن دفعه اول راست شکممان را گرفتیم و از صبحانه خوری سر درآوردیم. اما این بار تا وارد شدیم جمعیت انبوهی را دیدیم که به مصداق آیه شریفه "السابقون السابقون" در رسیدن به صفوف کج و کوله ای از هم پیشی می...
-
اینجا که من ایستاده ام
شنبه 21 فروردین 1389 23:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دریغا سرزمین ِنگونبخت که از به یاد آوردن ِخود بیمناک است. کجا میتوانیم ان را سرزمین ِمادری بنامیم که گورستان ماست؛ آن جا که جز از-همه جا بی خبران را خنده بر لب نمی توان دید؛ آن جا که آه و ناله و فریاد آسمان شکاف را گوش شنوایی نیست؛...
-
نام: فرامرز حجازی
یکشنبه 11 مرداد 1388 09:29
من مانده ام چگونه می شود بین ‹انقلاب› و ‹ولی عصر› ارتباط برقرار کرد !! مردم وقتی به ‹انقلاب› می رسند - از شدت دود - اشک می ریزند ، اما ‹ولی عصر› هنوز هم طرفدار دارد . در این چند ساله هر وقت ترافیک ‹انقلاب› غوغا کرده است ، خیلی ها از ‹خط › خارج شده اند ... از ترس این که مبادا در ‹انقلاب› گیر کنند و به ‹آزادی› نرسند !!...
-
ز ن د گ ی
شنبه 22 فروردین 1388 17:03
به تقلا کردن در قیر میماند این روز / شب مسخرهای که اسمش زندگی است. جان کندن برای تکه نانی و لقمهای هوا، از دریچهای که تنهای فربه و لش آدمها مسدودش کرده...
-
بهاریه!
دوشنبه 17 فروردین 1388 11:28
بهار آمده! بهار؟ ببین ابر را دراز کشیده در این دامنهی آبی کوه! از خواب بیدار میشود انگار که میغرد! آی چه بارانی! پناهی باید جست! باران؟ کوه؟ هی... ببین چه رگباری! هوو..... چه کیفی می دهد نواخت دانههای ابر بر سر و صورتم.... هی.... آه، این پس صدای بهار است که میبارد... خاطرم هست سالهایی که دلم بینا بود و بیتاب...
-
باران
چهارشنبه 21 اسفند 1387 13:41
پلکهای خیس و بالشی از ابر. خواب باران دیده ام شاید ...
-
۸ مارس
یکشنبه 18 اسفند 1387 08:25
برشور را که دیدم از اسمش و تصویرش خوشم نیامد٬ ولی بازش که کردم: پسران این سرزمین آمدند و رفتند مثل نسیم دختران این سرزمین آمدند، رنج بردند، گریستند و مُردند! ای کاش دل و دماغی بود برای نوشتن این روز نیست. این نمایش را اما توصیه می کنند. اینجا و اینجا و اینجا هم.
-
یک ترنم
سهشنبه 29 بهمن 1387 23:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 I feel I know you I don't know how I don't know why I see you feel for me You cried with me You would die for me I know I need you I want you to Be free of all the pain You hold inside You cannot hide I know you tried To be who you couldn't be...
-
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ...
شنبه 26 بهمن 1387 00:51
می آیم می آیم می آیم با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم می آیم می آیم و آستانه پر از عشق می شود و من در آستانه به آنها که دوست می دارند و دختری که هنوز آنجا در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد .. دیروز ٬ درست ۴۲ سال گذشت...
-
امروز...
جمعه 25 بهمن 1387 14:34
امروز از آن روزهاست ....
-
پذیرش
دوشنبه 21 بهمن 1387 09:09
میپذیرمت، آزاد و رها. قراری بر دیدارمان بوده است و عذر حضور میخواهی. البته که آنقدر عزیزی و نازنین که جز به لبخند پاسخات نخواهم داد، اما بعد که میروی، همه آن احساسهای گونهگون که در من گذشته را دوباره بازمینوازم در خود، تا بیشتر بدانم و بهتر، برای روزهای دیگر. نبودنات را، و رفتنات را، میپذیرم آزاد و رها، چون...
-
باران ادامه دارد و دارد هنوز هم...
پنجشنبه 10 بهمن 1387 14:02
یک "شنبه" هر چقدر زشت هر چه سیاه "یکشنبه" اما روزی دیگر است آغوشی گشاده میتواند باشد و عشق! باران میتواند باریده باشد بی چتر اضطراب و ما، خیس ما، نگاه! دنبال معنی که هیچ دنبال من هم نگرد میان این واژهها پریشاترم از آن. شعر که هیچ اصلا تمام من فدای تو چه قابلی دارم وقتی که دوستم داری؟ میبوسیام...
-
پیکر فرهاد
شنبه 5 بهمن 1387 19:30
«توی دلم گفتم عزیز دلم، با نگاهت مرا بدوز. به هرجا که دلت میخواهد بدوز؛ به زندگی، به مرگ، به عشق، به هرچه دوست داری. در برابر نگاهت من ابر میشوم، دود میشوم که بتوانی مثل باد بازیام بدهی. نفس گرمت را روی تنم فوت کن، ببین چهجوری ناپدید میشوم...» - عباس معروفی
-
مرگ پلنگ
چهارشنبه 2 بهمن 1387 09:44
در کرانههای خود محاصرهام و گلولههای تو پیاپی بر دل و نگاهم. آسمان ِ سیاه تعبیر کابوسهای شبانه میشود و بمبهای آتشزای تو که دوستم دارد نعره میدرد در دلم پلنگی زخمین پنجه میکشد چنگ میزند خون میچکد آخرین بازماندهی وحشی ِ ویرانی ِ بزرگ. آفتاب نیست گورزادی وهمانگیز در تابوت تکان میخورد و مردگان میلادش را به...
-
کوههای سفید
یکشنبه 29 دی 1387 19:34
بچه که بودم علاقه عجیبی به کتابهای کانون پرورش فکری داشتم. یکی از اولین کتابهایی که خواندم "کوههای سفید" بود و ترجمه. حکایت مردمی که تحت سلطه موجوداتی آهنین به اسم سه پایهها بودند. سه پایه ها به محض تولد هر نوزاد، دکمهای فلزی یزرگی به گوشت زیر بازوی فرو می کردند که بعد از مدتی کاملا با با گوشت تن یکی می شد...
-
جداشدگی
یکشنبه 29 دی 1387 17:51
* این یک نوشتار علمی نیست؛ صرفا یک حس بسط یافته است از مشاهدههای پیرامونی. جات/جاتون خیلی خالیه. بدون تو/شما اصلا خوش نمی گذره. اگه تو نیای، منم نمیرم! اگر درست باشد که «لحظهی تولد پراضطرابترین تجربه است و نخستین مزهی هراسآور ِجدا شدن»، و این جدایی از بطن مادارنه را تاب آوردن آنقدر دشوار که تا چند ماه، خود و...
-
حکایت آن پادشاه که گوزیدن را ممنوع کرد
پنجشنبه 26 دی 1387 16:06
در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمین مادری مسلط شد. او بد خواه و در عین حال زیرک بود. و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک تر. به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر تفکری کرد و طوماری بنبشت و به جارچیان داد تا در سراسر شهرها و دیهات ها بخوانند....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 دی 1387 07:44