در کرانههای خود محاصرهام
و گلولههای تو
پیاپی
بر دل و نگاهم.
آسمان ِ سیاه
تعبیر کابوسهای شبانه میشود
و بمبهای آتشزای تو
که دوستم دارد
نعره میدرد در دلم پلنگی زخمین
پنجه میکشد
چنگ میزند
خون میچکد
آخرین بازماندهی وحشی ِ ویرانی ِ بزرگ.
آفتاب نیست
گورزادی وهمانگیز در تابوت تکان میخورد
و مردگان
میلادش را به رقصی نفرتبار
نظاره میکنند. خون میخواهد!
و بوی بیقرار خون
رد اندوهبار پلنگ
که میدود
زخمی
تلخ،
با بوی شور خون در دهانش
دل تکه پارهاش را به دندان گرفته!
هق میزند پلنگ
درد میبارد
میدود
خون میچکد
دل زخمینش را به در میبرد از جنگ ِ بیحاصل
پلنگ...
2-بهمن-87
خانه متروکتو بخورم.
خوب شد زن سان واست آبادش کرد وگرنه این همه حرف نگفته رو کجا می گفتی.
دیدی شونصد نفر مطلبشو کف رفتن همه هم بدون ذکر منبع؟
خیلی بدجنسم اگه بگم شما شروع کردی این نهضت رو؟
قضاوت خودت چیه؟
گفتهام هم اینجا هم در بالاترین.
من آن متن را از طریق ای میل دریافت کردم٬ برای لینک کردنش در بالاترین دنبالش گشتم و نیافتم. برای همین در وبلاگ خودم کپی کردم و لینک دادم با قید توضیحات. و به یکی از بهترین و پربازدید کننده ترین لینکها تبدیل شد. و همه شروع کردند به کپی - پیست کردن و ارسال آن. نشانه اش هم اینکه تیتر از من است. و در ایمیلها به همبن نام دست به دست می شود.
بعد که نویسنده پیدا شد هم همه جا جار زدم.
ظاهرا کافی نیست.
...
من فقط یک فهیم شوخ مال سالهای خیلی دورمی شناسم .سالهای دوری که انقدر خاطرشون قشنگه که گاهی فکر می کنم رویا بودند . اگه از کلاس های ریاضی فاکتور بگیریم :) یک خونه تو خیابون سجاد بود با دو تا همبازی که من همه غم های اون سال آخر و اونجا از یاد می بردم . تازه چه میدونستم همبازی اون سال ها الان قلمی به این قشنگی داره!هرچند ما خیلی وقته تارک الدنیا شدیم ولی از فهیمه جون جویای احوال شدم ؛هرچند مکاتبه ای ! دلم واسه همه اون سال ها تنگ شده !وای این کتاب کوه های سفید و میدونی چند سال فکر می کردم اسمش یادم نمیومد ؟!نگی تو هم اونو از کتابخونه کانون پرورشی فکری نبش خیابون معلم؟ اسمش اینه؟ گرفتی و خوندی. چقدر تو این سال ها فکر کردم و اسمش یادم نیومد !خلاصه ما مشتاق دیداریم . فهیمه بی معرفت که تا پیداش کردیم ندیده رفت ،سلام به معلم خوب من برسونین!
آره زیادی بزرگ شدم !!!
خوب مسلما مال مصدق!چرا نوشتم شاملو نمی دونم:)