این صفحه عنوان ندارد

یادداشت‌های گاه و بی‌گاه

این صفحه عنوان ندارد

یادداشت‌های گاه و بی‌گاه

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ...



می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
 و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد ..



دیروز ٬ درست ۴۲ سال گذشت از رفتن زنی که ما هنوز بی او دوره می کنیم شب را روز را ٬ هنوز را. بنایم نبود چیزی اینجا بنویسم٬ اما چیزی چنانم به فشرد که خواستم اینجا٬ فریاد که نه٬ بغض اش کنم.


[...]


تلخ است دهانم، ذهنم. تلخ است.



ما بر زمینی هرزه روییدیم

ما بر زمینی هرزه می باریم...



----------

پ.ن. : چقدر تکانم داد این جمله ی کاوه گلستان که : " تا آنجا که به من مربوط است، پدرم هم با مرگ فروغ، مرد ..."


پ.ن. 2 : به دلایلی بخشی از این نوشته حذف شد.